- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
به جز او از کسی حق در همه ادیان نخواهد گفت خدا غیر از محمد در جوابی «جان» نخواهد گفت بهشتی بود رخسارش که بویش تا قرن میرفت چهها دیده اویس از او که از رضوان نخواهد گفت در اقیانوس مِهر رحـمةُ لِلعـالمین دیگر کسی از چشمههای رحمت باران نخواهد گفت به «اِنّی مِثلُکُم» قانع نشو، دنبال معنا باش بشر یعنی فقط پیکر، ز روح و جان نخواهد گفت اگر انسان به ما گویی، به او الله میگویم اگر چه پیش او ما را کسی انسان نخواهد گفت برای منکرش «فَأتُوا بِعَشرِ سورِ» میخوانم که یک آیه شبیه آیۀ قـران نخواهد گفت اگر پیکار شیرش را ببیند چشم خندقها به شیری غیر حیدر عبدود سلطان نخواهد گفت رسولی که به جز وحی خدا چیزی نمیگوید یقیناً لحظههای آخرش هذیان نخواهد گفت کـنار بـسترش اما، زبانی زهر میریزد شهیدش کرد حرفی که خود شیطان نخواهد گفت
: امتیاز
|
مدح پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
والاتـر از هر آنچـه که والا پیامبر ساحل علیست حضرت دریا پیامبر آغوش امن آمنه را چون بهشت کرد وقـتی که پـا گـذاشت به دنـیا پیامبر قد میکشید رو به افقهای دوردست در دامن حـلیـمه و صحـرا پـیامـبر مثل مسیح بود که تابید و جلوه کرد در چـشمهای خیس« بحـیرا» پیامبر شد جـایگـاه آمـد ورفت فـرشتـگـان رونق گـرفـت غـار حـرا با پیـامبر »اقرا بسم ربک» را جبرئـیل گفت وقـتـی که بود غـرق تـماشـا پیامبر بعد از چهل بهار به بعثت رسیده بود بشـکـوه وعـاشـقـانه و زیـبا پیـامبر این مرد برگزیدهترین مرد عالم است خـاتـم نـبـوده هـیچ کـس الا پـیامبر لبـریز از تـصور مـعـراج جـبرئیل مبـهـوت در «دنی’ فـتـدلی’» پیامبر تنها پـناه مـردم مـحـروم از بهـشت تـنـهـا امـیــد آدم و حــوا پـیــامـبــر با لطف بیـکـرانۀ احـمد در آسـمان مـوسی پیامـبر شد و عـیـسی پیامبر جاریست نام اعـظـم پیـغـمبـر خدا در خـطبههای روشن صدها پیامبر با دوستان همیشه مروّت نموده است با دشـمـنـان هـمیـشه مـدارا پیـامبر روز غـدیر خم شد وبا امر کردگار بـالا گـرفت دسـت خـدا را پـیـامـبر آئـیـنـه تـمـام نـمـای خـدا عـلـیست تنهـا کـسی که بوده سـراپـا پـیامـبر در آیـۀ مـباهـله تـرسـیم کرده است شــرح زلال انـفـسـنـا را پـیـامـبــر
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
خـدای آیـنـه از جـنـس دلـبـری بـودی صفـای عـطر بهـشتِ معـطـری بودی تو پیش ازآن که خدا فکر خلقـتی باشد در آسـمـانِ وجود اهل سـروری بودی نه بعـد ایـنکه هـزاران هـزار پیغـمبر «تو قبل اینکه بیایی پیـمبـری بودی» برای فـاطمه هم در سنـین کـودکیاش تو مهربانتر از الطاف مـادری بودی نـویـد آمـدنـت هـم پــیــام وحـدت بـود هـمیـشه در پـی فـکـر بـرادری بـودی هنوز والهام از وصف این دو نور جلی تویی که سـفـرۀ اکـرام بیحـدی داری هنوز شهره و حُـسنِ زبـان زدی داری تویی پیمبر خضرا، تویی رسول امین نـشـان سـیـدیات را به گـنـبدی داری چه شوکت و جبروتی دراین جهان بهتر که در حـریم خـدا رفت و آمدی داری تو چـشمۀ برکـاتی و نسلت ابتر نیست تـویـی کـه قــائـم آل مـحــمــدی داری ببخـش گـرچه برایت سروده کم گـفـتم ببـخـش اینکه اگـر شـاعـر بـدی داری بیا که با نفست رو به کعبه جان بدهی تـوان بـده که کـمی عـاشـقـانه دم بزنم مـیـان بـاغ هـمـین واژههـا قـدم بـزنـم توان بده که به عـشق شکـوه سیـمایت محـاسـبات دلـم را کـمی به هـم بـزنـم بیا مرا بـرسـان تا ضـریح چـشـمـانت که بـوسـهای به دو آئـیـنـۀ حـرم بـزنم اگربه ” لیـلةالاسـرای ” چشم تو نرسم بگو که حـاجـت دل را کجا رقـم بـزنم بـیـا بـه پـاس ارادت اجـازهای بـده تـا مـدال نـوکـریـت را به سـیـنـهام بـزنـم ردای سبـز نبـوت نگـین بر تن توست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبرم اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
گـرفـته نـورِ وجـودِ تـو آسـمـانهـا را اِحاطه کرده زمین را و هم زمانها را شُکـوه داده ظُهـورت به عـالـمِ هـستی وقـار داده حُـضورِ تو کـهکـشانها را به بوی عطرِ تنت، یاس گیج شد، اُفتاد خراب و مَست نِمودی تو باغبانها را تویی که روح گرفته، صَلات از نَفَسَت عُروج می دهی هر دَم نمازخوانها را تو خـواستی که توجُّه به قـامتت نشود کـنارِ خویش نـشاندی اگر جـوانها را به خُلق و خو و خوش اخلاقیِ تو جَذب شدند کـشیده ای پیِ خود خِـیلِ کاروانها را میانِ مُشتِ تو سنگی خُـداخُدا میگفت نخوانده درس، تو از بَر شدی زبانها را مرا که نیست زَبانی، بیان کنم مَدحَت که گفته حق به کتابش یکایک آنها را علی عِدالتِ مَحض و، تو رَحمتِ مَحضی به این صفات گرفتید، روح و جانها را چه ارتـباطِ عجـیـبیست در میانِ شما که مـات کـرده تـمامیِ نکـتـهدانها را عـلی کنارِ تو، یعنی: تو در کـنار خدا کـشانـدهایـد به دیـوانـگـی روانهـا را قـیامت است به دستانِ دخـترت زهـرا شفـیعهای که پـنـاه است بیاَمـانها را همان که خَلق شد از نورِ او همه عالم همان که داده خُدا دستِ او کرانها را همان که بر حَسَنش سَجده می کند یوسف که وا گذاشته حُسنَـش همه دهانها را همان که خونِ حُسینش بقای دینِ تو شد که قَبضه کرده به نامَش همه زمانها را همان که زینبِ او داده با عَـمَل تعـلـیم شجاعتی که خودش داشت، خطبهخوانها را مرا دوباره به آئینِ خویش دعوت کن بگـیـر دستِ ضـعـیفان و ناتـوانها را نفـس بزن، که مُسلـمان شَویم بارِ دگر نگاه کن، که بهاران کـنی خَزانها را
: امتیاز
|
مدح پیغمبرم اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
آغـاز کردم عشق را با « یا محمد» زیـباترین ذکـر است برلبها محمد خـاتـم شـدن برانبـیـا؛ ثـابت نـمـوده دردانـۀ هـسـتـی بـود تـنـهـا مـحـمـد قلبش پُر از مهر و عطوفت؛ مهربانی دارد دلی واسـع تر از دریـا محـمـد گـویای این مطلب شده رفـتار احمد بـر کـل ابـنـاء بـشـر«بـابـا» محـمد مجنون شده صد یوسف مصری به خالش سازد ز هر کس، عـاشق شیدا محمد زیباترین وصفی که او را شاد کرده این جمله باشد« یا ابا الزهرا محمد« ما شیعـیـان حـیدر و صدیـقه هستیم ما را بـخـر، سوگـند بر مـولا محمد خـیلی دلـم تنگ است ای آئینه مهر با یک نگـاهـی کـن مـداوا یا محـمد کرببلا رویای هر قلب حسینی است مـا را رسـان تا تـربت اعـلا محـمد
: امتیاز
|
مدح پیغمبرم اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
از کتاب وصف تو یک حرف هرکس خوانده باشد از سر حیرت دهانش چون حرا وا مانده باشد هر کسی از سجده بر نورت تمرد کرد، رد شد عدل حق است این که شیطان را ز عرشش رانده باشد هر سری در ارتش علم تو باید پا بکوبد خواه او سرباز باشد خواه او فرمانده باشد جز برای مرتضی افلاک در خاطر ندارد حکم تو خورشید را از راه، برگردانده باشد بیت تو صُنع خداوند است پس جا دارد آقا اینکه عزرائیل پشت در معطل مانده باشد آتشی بر پا کنی قبل از قیامت تا که در آن نامۀ اعمال ما را دخـترت سوزانده باشد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ پیغمبرم اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
قرآن به جز او بر کسی نازل نمیشد دیـنِ خـدا با هـیچکس کـامِـل نـمیشد دیگر کسی غـیر از رســولِ مهربانی یک لحظه در غارِ حَرا داخِل نمیشد باران نمیبارید بر این دشـــتِ مُـرده جادویِ جهـلِ مشـرِکان باطِـل نمیشد پـیـغـمـبرِ ما ” رحمتُ لِلعـالمین ” بـود این وصف را جز او کسی شامِل نمیشد تـاریــخ مـیدانــد بـدون رنـج هـایـش گـنجـیـنۀ صُلـحِ بَشـر حـاصِـل نمیشد اسلام اگر دینِ خشونت بود و شمشیر حـقـّی بـرایِ دیـگـران قـائِـل نـمیشد اسـلام اگـر اسـلامِ نـابِ احـمـدی بـود شـایـد کسی مـقـتـول یا قـاتِـل نـمیشد روز احُـد پـیـغـمـبری تـنهـا نمیمـاند دیگـر فـلانـی آن قـدر بُـزدِل نـمیشد تنها علی ماند و علی ماند و علی ماند یک لحـظـه از پیغـبرش غافِل نمیشد من کنتُ مولا…بعدِ من مولاست مولا یعنی امیری چون علی عـادِل نمیشد یعنی اگر حق با کسی غیر از علی بود قبله کـمی ســمتِ نجـف مایِـل نمیشد بیپـرده مـیگـویم بـرادرهایِ دیـنـی : اســلام با غیر از عـلی کـامِل نمیشد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ پیغمبرم اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
به مهربانی و دست کریم شهرت داشت برای مردم بی رحم نیز رحمت داشت سه سال هسته خرما مکید و راضی بود بزرگ بود ولی اینچنین ریاضت داشت ز دشـمنان خـودش بارها عـیادت کرد شبیه دوست به بیگانه ها عطوفت داشت کمک به پیر زمینگیر و کودکان میداد اکرچه کون و مکان را همه به خدمت داشت چـقدر سنگ زدند و چـقدر زخـمی شد صبور بود دراین راه و استقامت داشت به ذولفقار علی تکیه داشت وقت خطر نبـوّتش هـمه جا تکـیه بر ولایت داشت هرآنچه در شب معراج دید فاطمه بود زمان بوسه به دستش هوای جنت داشت حسین را بروی شانه های خود می برد بـرای بُـردن او نـیّـت عــبـادت داشـت همیشه خواند ز کوچه ز عصر عاشورا میان خانه خود روضه داشت هیئت داشت
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیغمبرم اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
یا محـمّد من به درگـاهت پـناه آوردهام چـلچـراغ اشگ در این بارگاه آوردهام دست هایم هر دو خالی، دیدگانم پر ز اشک خون دل، داغ جگر با سوز و آه آوردهام من همه بارِ گـنه، تو رحـمةٌ لـلعـالـمین رحـمـةٌ لـلعـالـمـیـن، بـار گـنـاه آوردهام اشگ خجلت، دامنِ آلوده، بار معصیت جسمِ خسته، بارِ سنگین، رنج راه آوردهام پرده های معصیت بستند چشمم را ولی رو به این در، در هوای یک نگاه آوردهام روسیاهـم، معصیت کارم، بدم، آلودهام هر که هستم بـر در رحمت پناه آوردهام یا محمّد شسـتـشـویم ده به آب رحـمتت نامهای چون رویم از عصیان سیاه آوردهام چشم گریان من و گم گشته قـبر فاطمه یک فلک سیّاره در اطراف ماه آوردهام یا محمّد بر تو و بر دخترت زهرا سلام از خـراسان رضا روحی فـداه آوردهام با همه آلودگی محصول من مهر شماست میوههای نخل «میثم» را گواه آوردهام
: امتیاز
|
مدح و شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
اگرچه روز و شب هستیم دائم برسر خوانت ببخش آقا که کم بودیم عمری مرثیه خوانت پُر از دردم ولی درد من اصلا جسم خاکی نیست بیا روح مرا درمان بکن قربان درمانت فقط یا رحمة للعالمین یک گوشه چشمی کن کـویـرم خاک بیخـیرم منو امید بارانت مرا همسفرۀ یک وعده نان خشک خود گردان که طعنه میزند بر هر ضیافت تکۀ نانت برای تا خدا رفـتن به دستان تو محـتاجم بکش دستی سرم شاید شدم یکروز سلمانت گـدایی را ندیدم از درت نـومید برگردد به هرکس میرسد بی شک و شبهه لطف و احسانت من اعجاز تو را دیدم میان لحظههایی که عیادت رفتی و درجا یهودی شد مسلمانت چه انسی با حسن داری که باهم سفره وا کردید میان عرش غوغا کرده آوای حسن جانت
: امتیاز
|
مدح و شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
هر کجا حـرف شما آمد سعـادت دیـدهایم ما چه رحمتهایی از آقای رحمت دیدهایم بیشتر نام تو روی بچههای ماست چون بیـشتر از هر کسی از تو محبت دیـدهایم چشم تو اسلام شد ما نیز تسلیـمش شدیم در نگـاه تو کـرامت بینهـایـت دیـدهایـم از یهودیها عیادت کردی از ما هم بکن با چه شوقی شب به شب خواب عیادت دیدهایم تو امـیـنی پس دل ماهـم امـانت پیـش تو سربه راهش کن که از غفلت خسارت دیدهایم سیرمان کن باهمان یک تکه نان سفرهات از همان رزق کمت هم خیر و برکت دیدهایم سیزده خورشید دیگر جلوه خورشید توست مصطفی را ماهمه در چند نوبت دیدهایم اسم زیبای تو را گـفـتیم و گـفتی یا عـلی از شما جز گفتن از حیدر به ندرت دیدهایم دختر مظلومهات امشب سه جا دارد عزا او مصیبت دیده پس ماهم مصیبت دیدهایم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم و پنج تن آل عبا (عید مبعث)
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود امـواج مـد واقـعـه تـا مـاه رفـتـه بـود هر یوسفی که پیرهنی از کمال داشت با طعن گرگِ حادثه در چاه رفته بود حتی زمین که دیر زمانی خروش داشت در خـلـسـۀ شکـفـتـن یک آه رفـته بود دختر طلای زنده به گوری به گوش داشت شیـطان به بزم مردم گمـراه رفته بود تـنـهـا به مـکـه بود که در جـادۀ حـرا مردی به شوق سیر الی الله رفـته بود آن مرد هم تو بودی و تکبیر زن شدی ذریّۀ حـقـیـقـی آن بت شـکـن شدی... پلکـت میان معـرکه شمـشیـر میکـشد چشم تو طرح حملۀ یک شیر میکشد حتی علی که جوشن او پشت هم نداشت میگـفـت در پـناه تو شمـشیـر میکشد خورشید رزمهای تو در خیبر و اُحُـد خـطی به قصههـای اساطـیـر میکشد دنـدان تو شکـست ولی بـاز هـم کسی از سـیـنـۀ تو نـعـرۀ تکـبـیـر مـیکـشد کمتر به کار شستن این زخـمها نشین انـگـار قـلب دخـتـر تو تـیـر میکـشد! تسبیح میشوی و دلت شوق و شور را چون دانههای نور به زنجـیر میکشد تـو مـظـهـر تـمـام صفـات خـدا شـدی شایـان سجده و صلـوات و دعـا شدی یک عمر شاهدی به دل باده نوش خود با اینکه خود پیالهای و میفروش خود خلقت که سختتر ز بنای مساجد است از چه دوباره سنگ گرفتی به دوش خود؟ این قدردانی و "فتبارک" ز کار توست یعنی که مرحبا بگو آخر به هوش خود! گـفـتـی کــمـی ز مــرتـبـۀ رازقـیّـتـت اما شدی دوباره خودت پردهپوش خود گفتند وحی، جلوۀ علم حضوری است آیا تو گوش میکنی آنجا به گوش خود؟ اینها که گفتهایم به معنای کفر نیست ماییم و باز مـرکب لفـظ چـموش خود ما را ببخش، جـز تب حـیرت نداشتـیم ما واژه غیر وحدت و کـثرت نداشتیم ارزانـی کـمـال تـو، قـلـب سـلـیـم بـود مستی هـر پـیـامبـر از این شـمـیـم بود آنجا که شـرح خـلـقت آدم نـوشتـه شد وصف تو در کتاب به خلق عظیم بود مردی به نام احمد، ازین راه میرسد این حـادثـه، نـوشـتـۀ عـهـد قـدیـم بود کوری چشم ظلمت شب راهه، مثل نور تـنـهـا نـگــاه آیـنـهات مـسـتـقـیـم بــود فرعون نفس ساحر ما را چه خوش گرفت مـحـو عـصای معـجـزۀ تو کـلـیـم بود پَر زد خدیجه همچو ابوطالب از حرم آن فصل، فصل هجرت دو یاکریم بود این زخمها به سینۀ تو غالب آمده است دشوارتر ز شعب ابیطالب آمده است خورشیدی است جلوۀ هفت آسمان تو تـوحـیـدی است سیـرۀ پـیـشیـنـیـان تو آن عرشیان که سجده به آدم نـمودهاند بـوسـیـدهانـد بــا صـلـوات آسـتـان تـو با آنکه صبر نوح به نفرین گشود لب غیر از دعا نخواست بر امّت، زبان تو جـدّت اگر چه لایق وصف خـلیـل شد شـد واژۀ حـبـیـب سـزاوار جــان تــو بر اسب باد بود سلیـمان، ولی نداشت تیری که داشت لیـلة الاسـرا کـمان تو موسی اگر برای تکـلّم به طـور رفت شـد آسـمـان هـفـتـم حـق مـیـزبـان تـو بـا گـردبـاد خـاک، اگـر آســمـان رود کی میرسد به پـلهای از نـردبان تو؟ نـورت چو آفـتاب در آفـاق جلوه کرد از سینهات مکـارم اخـلاق جلـوه کرد کـردیم در حـریـم تو دست دعـا بـلـند ای آنکه هـست مـرتـبهات تا خـدا بلند بر دامن شـفـاعـت تو چـنـگ میزنـد دستی که کـردهایـم بـه یـا ربـنّـا بـلـنـد خورشیدی آن قدر که به جسمت نمانده است حـتـی نـسـیـم سـایـۀ کــوتــاه یـا بـلـنـد هـمـراه دستههـای گـل یـاس، میشود نـام تو از صـلابـت گـلـدستـهها بـلـنـد کـفر از هـراس موج تو نابـود میشود هرچند چون حـباب شود از هـوا بلـند این جمع را بگو که به تحقیر کم کنند از پشت حجـرههای جهالت صدا بلـند حـتـی خـیـال دوری اگـر بـال گـسترد حـنـانـهایـم و نــالـۀ مـا در قـفـا بـلـنـد ما را به حـال خویش مبـادا رها کنی! این کار را؛همیشۀ رحمت، کجا کنی؟ تحـسـیـن آیـههـای خـدا را خـطـابهـا مـسـت شـراب لــم یـلـد تـو خـرابهـا مـنّـت نـهـاده است خـدا بـعـثـت تو را یعنی برای عکس تو تنگ است قابها از بس شکـفـته باغ دعـا زیر پلک تو دارنـد اشـکهـای تو عـطـر گـلابها پیـشی مگـیر این همه در گـفـتن سلام شرمـنـده میشونـد ز رویت جـوابها از غصهها محـاسن پـاکت سپـیـد شد؟ یا پـیـر میشـونـد بـرایت خـضابها؟ بس نیست اینکه پات ورم کرده از نماز؟ مگذار حسرت این همه بر چشم خوابها! ما را به روز واقـعـه تـشنه رها مکن تا هست مـهـر دخـتـر پـاک تـو آبها امـواج شـوق، ساحـل امن تو دیـدهانـد «آرامش است عاقـبت اضطـرابها» فاسق شگفت نیست به عاشق بدل کنی وقـتی که بالّتی هی اَحْسَنْ جَـدَل کنی! با آنکه خلقـت است طفـیـل امیریات دم میزنی به نزد خـدا از فـقـیریات حتّی به کـودکی ز خـدا جـلـوه داشتی خورشید، خانه داشت به دندان شیریات با آنکه تاج و تخت سلیمان هم از خداست معراج میرویم ز فـرش حصیریات کمتر به شرح سورۀ هـود آستـین گشا میتـرسم آیهها ببـرد سمت پـیـریات آفــاق را چــو آیـۀ انـفـاق زنــده کـرد از پـابـرهـنـگـان خـدا دستـگـیـریات با آنکه ناز میدمـد از سر بـلـندیات شوق نماز میچکد از سر به زیریات کوری چشم سامری از جنس نور هست هارونترین وصّی خدا در وزیریات وقتی سخن ز لطف بهار ولی شکـفت بر غنچـۀ لـبـان تو نام عـلـی شکـفـت دنـیـا شـنـیـد نـام عــلـی را بـهـار شـد چابکترین غـزال فضیلت شکـار شد با آنکه آفـتـاب تو سایه نـداشتـه است خـورشیـد آن امام تو را سـایـهوار شد از چـشمۀ حـماسۀ تو آب خـورده بود برقـی که مـیهـمـان تب ذوالـفـقـار شد آری برای مرحب و عمرو بن عبد ود حتی شکست خوردن از او افتخار شد هر چند برکه بود در آغاز خود غدیر جـوشیـد و رودخـانـه شد و آبـشار شد آن صبح بر محاسن او خون نشسته بود؟ یـا بـاغ یـاس چـهـرۀ او لالـهزار شد؟ شمـشیر را به فرق عـدالت نـشانـدهاند چیزی مگر ز مزد رسالت نخواندهاند؟ آنجا که جلوههای شب قـدر پر گشود اوصاف کـوثـر تو در آفـاق رخ نمود در شـرق آسـمـانی پـهـلـوی دخـتـرت خورشید بوسههای تو گرم طلوع بود وقتی که عطر فاطمه آهنگ باغ داشت شوق قناری لب تو داشت این سرود: بر روشنـای خـانـۀ هـارون من سـلام بر دامن طلـوع حـسین و حـسن درود حتما پس از تو دختر تو داشت احترام! حـتما مدینه فـاطـمـه را بعـد تو ستـود یک مژدۀ تو فاطمه را شاد کرده بود: تو زود میرسی به من ای بیقرار، زود این چند روزِ دخـتر تو چـند سال بود دلــتـنـگ نــام تـو ز اذان بــلال بــود بـاغ تو بـا دو یـاسـمـن آغـاز میشـود با غـنچـههـای نـستـرن آغـاز میشود آری، بـقـای دین تو با هـمـت حـسیـن در شـور نهضت حسن آغـاز میشود آیات از عـقـیـق لبـش شـهـره میشود راه حـجـاز از یـمـن آغــاز مـیشـود! درصبح صلح او که پُر از عطر کربلاست هفتاد و دو گل از چمن آغـاز میشود صلحش اگر چه ختم نمیشد به ساختن از هُرم طعـنه سوخـتـن آغاز میشود این غصه بعد مرگ به پایان نمیرسد این داغ، تـازه از کـفـن آغـاز میشود آنقـدر تـیـر بـوسه به تـابـوت میزند تا خـون ز صفحۀ بـدن آغـاز میشود آری تـنی که از اثـر زهـر شـد کـبـود ای کـاش در کـنـار مـزار تو دفن بود ما ماندهایم و معنی مکـتـوم این کتاب ما ماندهایم و مستی معصوم این شراب تا هفت پرده راز حـسینت عـیان شود گـفـتـیم هـفـت مرتـبه تکـبـیر با شتاب پایـین ز منـبر آمدی، آغـوش واکـنـان یعنی دلت نداشت به هنگام گریه، تاب این نور از تو بود که بر شانهات نشست جـز آفـتـاب جـای نـدارد بـر آفـتــاب! حـتما ز فـرط بـوسـۀ بیوقـفـۀ تو بود که بر لب حسین نمانده است هیچ آب! حـتـی به وقـت مـرگ اجـازه نـدادهای از سینهات جدا شود آن عطر و بوی ناب حـالا نگـاه کن که ز صحـرای کـربلا اینگونه، دختر تو، تو را میکند خطاب: این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست وین صید دست و پا زده در خون حسین توست نامت هزار مرتبه از قلب و جان گذشت آری مگر ز یاد خدا میتوان گذشت؟ هر تازه لقمهای که به دست فقیر رفت از سفـرۀ کـرامت این خـانـدان گذشت حـتـی مـنـارههـا همه در وجـد آمـدنـد وقتی که نامت از سر باغ اذان گذشت دیگـر چگـونه بین زمین تـاب آوری؟ وقتی بُراقت از سر هفت آسمان گذشت در اشتیاق روی تو از جان گـذشتهایم دنیا غم تو نیست که نتوان از آن گذشت دیـدیـم بستر تو و گـفـتـیم که چه زود باید ز پـیـش آن پدر مهـربـان گـذشت گیرم که باغ زنده بماند در این خـزان آخر چگونه میشود از باغبان گذشت؟ چون حمزه تا همیشه کـنار اُحُـد بمان آه ای پـدر کنار یـتـیـمـان خـود بـمـان
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم (عید مبعث)
آقا اگـر به بـزم تو مـهـمـان نمیشـدیم اینگونه عاشقانه غـزلخـوان نمیشدیم اخلاق نیک تو همه را جذب کرده است بیمهر تو که صاحب ایمان نمیشدیم قـطعـا اگر که خـتم رسـالت نمیشدی ما مفـتخـر به مذهب سلـمان نمیشدیم در جـهـل مـانـده بود تـمـامی عـقـلها حـتما اگـر که پـیـرو قـرآن نـمیشدیـم تو روشـنـای مشـعـل سـبــز هـدایـتـی نـقـل مـحـافـل هـمـۀ مـا کـلام تـوسـت شیریـنی دهان رطب ذکـر نـام توست هر کس نرفـت راه تو گمـراه میشود روشنگـر مسیـر حـقـیـقی پـیام توست بـاید به سـیـرۀ عـمـلیات عـمـل کـنیم راه سـعـادت بـشـریـت مــرام تـوسـت جـایی که جبـرئـیل هـم آنجا نـمیرسد اوج هـمـیـشـگـی بـلـنـدای بـام تـوست دل زنده شد به عشق تو چیزی که بیگمان ثبت است بر جریده عالم؛ دوام توست امشب بخوان به نام خدایی که منجلیست
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بر بـاد داده عـاشـقی خـاکـستـرم را وقتی تو را دیـدم زدم قـیدِ سـرم را ایل و تبارم عـاشـق ایـل و تـبـارت نذر ِتو کردم والـدین و هـمـسرم را بـا بـُردنِ نـام ِشـمـا مـعــراج رفـتـم فطرس شدم دادی به من بال و پرم را باید برای عاشقـی تَـرکِ قـرن کرد مـن آمـدم ایـنجـا بـبـیـنـم دلـبـرم را کویِ تو را جارو زدم با اشک و مژگان از من نگیر این دیـدۀ رُفـتـگـرم را گریه نشانِ قلبِ پاک و صاف باشد از دست دادم مـدتـی چـشـم ِتـرم را غار ِحرا ذاتش همان گوشه نشینی ست باید کمی خـلوت کنم دور و برم را پرسید که مُزد ِرسالت را چه خواهی؟ گـفـتـی نگه دار احـتـرام ِدخـترم را گفتی که این خانه همان عرش برین است گفتی فقط حیدر امیر المؤمنین است
: امتیاز
|
مدح و شهادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای عرش زمین بوست ای چرخ زمین گیرت ای دست قضا دائم در پـنجۀ تقـدیـرت هم پای رُسُل بسته در حلقه زنجـیرت هم قلب ملک روشن در مکتب تنویرت پاکان دو عالم پاک از آیـۀ تطـهـیـرت حُسن ازلی پیدا بر خلـق ز تصویـرت در روی تو میبینم مهر رخ سرمد را در وصف تو میخوانم ماکان محمد را خورشید اگر وام از رخسار تو نستاند تا حشر ز بی نـوری بر کام افـق ماند جبرئیل امین خود را محتاج تو میداند بر خیل ملک دائم اوصاف تو را خواند حق عـالم خلقت را برگرد تو گـرداند حیدر دُرِ مدح از لب بر پای تو افشاند با آن که بود مولا مخـلوق دو عالم را فرمود که من عـبدم پیـغـمـبر اکرم را ای روح قـدس را بال از طایر اقبالت آیات کتاب الله در حُسن و خط و خالت این هفت فلک خـشتی از پایه اجلالت خادم شده جبریلت سائل شده میکـالت حوران جهان یک یک مرغان سبک بالت شیطان طمع رحمت دارد ز تو و آلت احسان ز کفت بارد، رحمت ز دمت خیزد روح از نفست جوشد فیض از سخنت ریزد بر خیل رسل بودی ز آغـاز پیـمبر تو قـرآن و نـبـوّت را اول تـو و آخر تـو میـنای ولایت را سـاقـی تو سـاغـر تو قـانـون نبوّت را قـاضی تو و داور تو خوبان دو عالم را مولا تو و سرور تو ما ذره نـاچـیـز و خـورشـید مـنـوّر تو ای در همه جا با ما از خویش مران ما را چون ذره جدا گردد از مهر جهان آرا تو مشعل ایـمـانـی تو بـاغ گـل دیـنـی تو جلوۀ آغـازی تو فـیض نخـستـیـنی تـو آیــنـۀ حـقـی تـو صـاحـب آئـیـنـی تو رهـبر امکـانی تو لنگـر تـمـکـیـنی دارنـدۀ و الّـیــلـی آرنــدۀ و الـتّــیــنـی مُـدّثـر و مـزّمـل، طاهـائی و یـاسیـنـی تو باغی و زهرا گل تو شهری و حیدر در زهرا تو و تو زهرا، حیدر تو و تو حیدر طوفان شده رام نـوح از یمن ولای تو بشکافته دریا را مـوسی به عصای تو بر چرخ چهارم شد عیسی به هوای تو از چـاه برون آمد یوسف به دعـای تو داود ز بورش را خـوانده به نـوای تو یـونس به دل ماهـی مشغـول ثـنای تو داور به تو میبالد قرآن به تو مینازد زهرا به تو دل داده حیدر به تو جان بازد ای گرگ ز صحراها آورده سلامت را ای شیر ژیان بُرده بر دوش غلامت را دشمن همه جا دیـده احـسان مدامت را جـبـریـل ثـنـا گوید مـرغ لب بامت را قـرآن به جـبـین بسته زیبائی نامت را لبخند زنان کـوثر بوسد لب جـامت را ای فـهـم مـلک کوته از اوج جـلال تو گـلبوسه صد یوسف بر روی بـلال تو ای خیل رسل را دست بر دامن آل تو ای چـار کـتاب الله اوصاف کـمـال تو سیل همه رحمت ها جاری ز جبال تو با وحی کند پـرواز کـعـراج خـیال تو مخـلوق نه بل خالـق مشتـاق جـمال تو ره بسته شود بر صبح بی صوت بلال تو فـرمـانـدۀ افــلاکــی مــاه کـرۀ خـاکـی چون ذات خدا پاکی ممدوح به لولاکی ای پرچم توحـیـدت بر شـانۀ نُه طارم ای خیل نبیـین را هم اول و هم خـاتـم خـار تـو گـل عـالـم خـاک تو گـل آدم هم لرزه ز میـلادت افتاده به کـاخ جم لرزان چو تن کسری ایـوان مدائن هم برخیز و بزن بانگی از نو به سر عالم نجم فلک آرائی شمس قـمـر افـروزی چشم دو جهان سویت تا باز برافروزی ای کوه غمت بر دوش وی خصم زده سنگت ای سنگ، دلش پُر خون از چهره گلرنگت سوگند به رخسار خونین و دل تنگـت با آن که شده گـیـتی دانشگـه فرهنگت کـفـار جهـان با هـم دارند سر جنگـت آن بسته کـمر بهر خـامـوشی آهنگـت جنگند ز هر جانب تازند به هر عنوان یک سلسله با عترت یک طایفه با قرآن بر سـیـنۀ اسلامت صد درد نهانی بین پیوسته به تن زخمش از کفر جهانی بین آن باغ که پروردی باز آی و خزانی بین هم درد نهان بنگـر هم ظلم عیانی بین گرگان جهان خواری در سلک شبانی بین فریاد درون بر چرخ از عالی و دانی بین بر امت مظلومت ای دین زدمت زنده تا خصم شود حاکم صد تفـرقه افکـنده ای دست اَحَد ما را با هم یَـدِ واحد کن بر ضد ستمکاران بـازوی مجـاهد کن پیروز در این عرصه بر دشمن فاسد کن در بین ملل ما را خادم کن و قائد کن سرتا سر گیتی را خرم چو مساجد کن وین مردم عالم را عابد کن و زاهد کن اجـرای کـمـال دین در هـمـت ما باشد احـیـای هـمـه عالم در وحدت ما باشد تا چـند ستـمکـاری از دشمـن دون آید ظلم و ستم و بیداد از خصم زبون آید وز دیـده ایـن امّـت فــریـاد درون آیـد ای کاش دگر مهدی از پرده برون آید از سـیـنـۀ اهـل درد فـریـاد درون آیـد ای کاش دگر مهدی از پرده برون آید پیوسته چو مظلومان میثم به دعا کوشد تا رخت فرج را حق بر قامت او پوشد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای وحی، تو را همیشه پژواک وی روح طهارت! از گنه پاک! بــا آمــدنـت ســرود هــسـتــی صد دفـتر پُر غـزل طرب ناک پهن است به زیر پایتان عرش شأنت نبود به روی این خـاک جـبـریـل نـقــاب زد رُخَـت تـا چشمت نزنـند خار و خـاشاک از غـبـطـه به سـاحـت مقـامت کرده ست فرشته سینه را چاک مـافـوق ترین تـصـوّر عـشـق! درمانده ز فـهـم توست ادراک گــر بــام مـحـبــتـت نــبــاشــد مرغ دل و روح رفته در لاک یــاقــوت نـمــا؛ زبــرجـدِ مـن بـنـمـای شـراب، غــورۀ تـاک ای عــلّـت خـلــقـت عـــوالـــم لَـولاک لَـمـا خَـلَـقـتُ الَافـلاک
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
عشق تو در سینه ما از ازل دیرین تر است این مدال مهر از خورشید هم زرین تر است میشوم فرهاد و بر کوه غزل حک می کنم شور تو در شعرهایم از عسل شیرین تر است با غزل تا قاب قـوسین خـدا گر پر کشم باز هم از وصف خاک پای تو پایین تر است می نویسم از شکست واژها در وصف تو قدر کاه کوی تو از کوهها سنگین تراست چون که برتو دختری مانند زهرا داده اند خون تو از خون هر پیغمبری رنگین تر است
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
او را که جهان گمشده در حلقۀ میمش جبریل کند فخر که بودست ندیمش زانوزده پیشش ادب و مهر و کرامت تا درس بیامـوزند از خُـلق کریمش هر آیـنـۀ کـردست خـداونـد تـجـلـی در آینۀ خـنـده رحـمان و رحـیـمش شاید که شفاعت کند از مؤمن و کافر در روز جزا گستره لطف عـمیمش غرق است شکیبایی و محو است تساهل در ژرفی دریا صفتخوی حـلیمش زد خـاتـمه بر خـاتـم دیرین نـبـوت شقالـقـمـر از شعـشعه دُرِّ یـتـیـمش آن هـمت والا که جهانی نـتـوانست هرگز بفـریبد به متاع زر و سیمش همبال بهار است، که گل بشکفد از گل در باغ روانها، وزش نرم نسیمش تابندهتر از مهر، ببین شمسه نامش مهتاب غباری، که فشاندست گلیمش شاهد شده شعرم را، سوگند "لعمرک" آن مدح که فرموده خـداوند علیمش
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم (صلوات)
زیـبا شده است گر که گـلزار حیات پیچـیـده اگر دوباره عـطـر حـسنات نیکوست در این مکتب زیبایی و نور تـسلیـم شدن به امـر حق با صلوات ************* از حـنجـرۀ خود نـغـمـاتی بفـرست از عـشق به یاسین جـلواتی بفرست مانند فـرشتـگـان عـرشی تا عـرش با حکـم یُصلـون صلـواتی بفـرست ************* تا مهر و ولا به سینهها دمساز است تـا بـاب عـنـایـت الـهــی بـاز اسـت از فرش به عرش وز ازل تا به ابد گـلبانگ محـمّدی طنین انـداز است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد زنـده در گـور غـزلهـای فـراوان بـاشد نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت نکند زلف تو یک وقـت پـریـشان باشد سایـۀ ابـر پی تـوست دلـش را مـشکـن مگذار این همه خورشید هـراسان باشد مگر اعجاز جز این است که باران بهشت زادگـاهـش بـرهـوت عـربـسـتـان بـاشد چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست تا مسلـمان شود انـسان اگر انسان باشد فـکـر کن فـلـسـفـۀ خـلـقـت عـالـم تـنـها راز خـنـدیـدن یک کودک چـوپان باشد چه کسی جز تو چهـل مرتبه تنها مانده از تـحـیّـر دهـن غــار حــرا وا مــانـده عشق تا مرز جنون رفت در این شعر احمد نامت از وزن برون رفت در این شعر احمد شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست ظرف و مظروف هم اندازۀ یکدیگر نیست از قـضا رد شدی و راه قـدر را بـستی رفتی آنـسوتر از اندیشه و در را بستی رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید و به گرد قـدمت بـال مـلـک هم نـرسید عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته جـبـرئـیـل از نـفـس افـتاده کـمی آهسته پشت افلاک به تعظیم شکوهت خـم شد چـشـم تـو فــاتـح اقــلـیـم نـمـی دانم شـد آنچه نادیده کسی دیـدی و برگشتی باز سیب از باغ خـدا چیدی و برگشتی باز شاعر این سیب حکـایات فـراوان دارد چـتـر بردار که این رایحه بـاران دارد
: امتیاز
|
مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
گـل نكند جلوه در جوار محمد رونق گل مى برد، عُذار محمد گل شود افسرده از خزان ولیكن نیست خزان از پىِ بهار محمد سایه نـدارد ولى تـمام خـلایـق سایه نـشیـنـند در جـوار محمد سایه ندارد ولى به عالم امكان سایه فكنده است، اقـتدار محمد سایه نمى ماند از فروغ جمالش هالۀ نور است در كـنار محمد شمس رخش همجوار زلف سیه فام آیت و الـلـیـل و النـهـار محـمد تا كه بماند اثر ز نكهت مویش خاك حسین است یادگار محمد تربت خوشبوى كربلاى معلاست یك اثر از موى مُشكبار محمد رایت فتحش به اهـتزاز درآمد دست خدا بود چون كه یار محمد من چه بگویم حسان به مدح و ثنایش بس بُوَدش مدحِ كردگار محمد
: امتیاز
|